" نسبيت آداب "
« فلولا نفر من كل فرقه منهم طائفه ليتفقهوا فی الدين »( 1 ) .
جملهای اخيرا منسوب شده است به مولای متقيان به اين عبارت : « لا
تؤدبوا اولادكم باخلاقكم لانهم خلقوا لزمان غير زمانكم » معنای اين جمله اين
است كه فرزندان خودتان را به اخلاق خودتان تربيت نكنيد برای اينكه آنها
آفريده شدهاند برای زمانی غير از زمان شما . يعنی شما متعلق به يك زمان
هستيد و فرزندان شما متعلق به زمان آينده . اخلاقی كه شما خودتان داريد
خوب است ولی متعلق به زمان شما است اما اخلاقی كه آنها بايد داشته
باشند اخلاقی است كه بايد در زمان آينده خوب باشد .
در اينجا دو مطلب است يكی اينكه آيا اين جمله را علی ( ع ) فرموده
است ؟ يعنی سند اين گفتار چيست و از كجاست ؟ بحث دوم اينست كه قطع
نظر از اينكه گوينده اين كلام چه كسی باشد ، آيا اين جمله ممكن است مفهوم
درستی داشته باشد يا نه ؟
پاورقی :
1 - سوره توبه ، آيه . 122
اما قسمت اول : اين جمله تاكنون در هيچ كتابی از كتبی كه قابل اعتماد
باشد بلكه از كتبی كه قابل اعتماد نباشد ولی اين جمله در آن به شكل حديث
از علی ( ع ) روايت شده باشد ديده نشده است . يعنی در نهج البلاغه اين
جمله نيست ، در كتب اربعه هم نيست ، در كتابهای حديثی كه بعد نوشته
شده و در آنها حتی احاديث ضعيف را هم جمع آوری كردهاند مانند "
بحارالانوار " هم نيست ، اخيرا شايع شده است . يعنی از زمانی كه معروف
شده است كه اين جمله از اميرالمؤمنين است ، بيش از پنجاه شصت سال
نمیگذرد . حتی در كتابهائی كه در صد سال قبل هم نوشتهاند نمیباشد . و من
در چند سال پيش در يكی از كتابهای تاريخی قديمی يعنی " ناسخ التواريخ
" آنهم به طور تصادفی و در شرح حال افلاطون به آن برخوردم كه افلاطون گفته
است بچههايتان را با اخلاق خودتان تربيت نكنيد برای اينكه آنها برای
زمان ديگری آفريده شدهاند . آنجا فهميدم كه آن كسی كه اول بار گفته است
كه اين جمله مال اميرالمؤمنين است يا اشتباه كرده يا از افرادی بوده
است كه غرض دارند ، جملههائی را كه میدانند مال يك پيشوای دينی نيست
برای اينكه مطلب خودشان را مورد استفاده قرار بدهند ، به يك پيشوای
دينی منتسب میكنند . علی الظاهر يك چنين جملهای از اميرالمؤمنين صادر
نشده است . البته نمیشود گفت قطعا اميرالمؤمنين چنين جملهای نگفته است
چون به قول طلبهها " عدم الوجدان لايدل علی عدم الوجود " . هر جملهای كه
اميرالمؤمنين فرموده است كه در دسترس نيست . ولی اين را میتوانيم
بگوئيم كه ما هيچ مدركی برای اين جمله نداريم . پس ما از اين نظر كه اين
جمله از اميرالمؤمنين هست يا نه بحثی نداريم . ولی آيا اين مطلب فی حد
ذاته حرف درستی است يا نه ؟
مسألهای است كه از قديم الايام ميان دانشمندان وفلاسفه مطرح بوده و الان
هم مطرح است به نام " نسبيت اخلاق " ، يعنی اخلاق جزء امور نسبی است
بدين معنی كه بطور كلی هيچ خلقی خوب نيست و بطور مطلق هيچ خلقی بد
نيست . يعنی هيچ صفتی را نمیشود گفت مطلقا خوب است در هر جا و هر
زمان ، و هيچ صفتی را نمیشود گفت مطلقا بد است در هر جا و هر زمان .
بلكه هر صفت خوبی در يك جا و يك زمان ، در يك شرايط خاص خوب است و
همان صفت در يك اوضاع و احوال و يك شرايط خاص ديگر بد است . اين را
میگويند " نسبيت اخلاق " و عده زيادی هم طرفدار دارد كما اينكه يك
مبحث ديگری هم هست در باب عدالت كه آن را " نسبيت عدالت "
میگويند . عدالت چيزی است كه تمام افراد بشر آن را خوب میدانند . آيا
عدالت يك مفهوم مطلق است يا يك مفهوم نسبی ؟ مفهوم مطلق معنايش
اينست كه يك كار را هميشه میتوان گفت عدالت و خوب است .
ممكن است نظر گوينده در جمله : " « لا تؤدبوا اولادكم باخلاقكم » " به
همين نسبيت اخلاق باشد ، يعنی اخلاقی كه تو داری ممكن است خوب باشد ولی
به درد بچه تو نمیخورد . بحث نسبيت اخلاق و نسبيت عدالت را بعدا عرض
میكنم و الان عرض میكنم كه نسبيت اخلاق دروغ است يعنی اينطور نيست كه
هر چه كه نام اخلاق روی آن باشد نسبی است . ولی اين جمله میتواند يك
معنای ديگری داشته باشد و آن اينكه " لا تؤدبوا " يعنی ادب
نكنيد . اينجا بايد توضيح بدهم :
ما يك سلسله امور داريم كه به آنها آداب میگويند و يك سلسله امور
ديگر داريم كه به آنها اخلاق میگويند . اخلاق غير از آداب است . اگر
مقصود گوينده از اين جمله اين باشد كه : لا تخلقوا اولادكم باخلاقكم
فرزندانتان را به اخلاق خودتان متخلق نكنيد ، غلط است . ممكن است معنای
اين جمله اين باشد : لاتؤدبوا اولادكم بادابكم به فرزندانتان آداب خودتان
را نياموزيد بلكه حساب آداب آينده را بكنيد . پس ما بايد فرق بين اخلاق
و آداب را بدانيم . اخلاق مربوط است به خود انسان ، يعنی مربوط است به
اينكه انسان به غرائز خودش يعنی به طبيعت خودش چه نظامی بدهد ، خودش
را چگونه بسازد . نظام دادن به غرائز را اخلاق میگويند . انسان دارای
غرائز مختلفی است . علمای قديم میگفتند در انسان سه قوه اصلی هست ( و
گاهی چهار تا ) يكی قوه عاقله ( قوه عقل ) ، ديگر قوه شهوانی ( مقصود
تنها شهوت جنسی نيست ) و سوم قوه غضبيه . اينطور دسته بندی كرده بودند
كه قوه شهوانی كارش جلب منافع است ، انسان را وادار میكند كه منافع
خودش را طلب بكند . قوه ديگر كه غضبيه باشد ( مقصود غضب و خشم به
معنای خاص نيست ) قوه دفع است ، نيروئی است كه بطور خودكار انسان را
وادار میكند كه چيزهائی را كه برای خودش بد و مضر تشخيص میدهد دفع بكند
. همينطور كه در جسم انسان قوه دفع هست در روحش هم هست . انسان وقتی
غذا میخورد ، آن را میجود ، غذا وارد معده میشود و پس از هضم وارد
رودهها شده و سپس از جدار رودهها جذب میشود ، ولی يك
زوائد و فضولاتی هست كه اينها به درد بدن نمیخورد ، نيروی ديگری اينها را
بيرون میبرد . در روح هم همينطور است .
يك قوه ديگر هست بنام قوه عقل كه قوه حسابگری است . هر قوهای فقط
كار خودش را حساب میكند . مثلا شهوت خوردن در انسان هست . آن قوهای كه
كارش خوردن است ديگر حسابی در دستش نيست ، فقط احساس لذت میكند ،
میگويد فقط بايد بخورم . قوه جنسی هم هيچ حسابی در آن نيست جز آنكه
بخواهد عمل جنسی انجام دهد . همچنين است قوه غضب . ولی اينها بايد
حسابی داشته باشند . بايد انسان به اين قوا يك نظمی بدهد . شما اگر يكی
از قوا را آزاد بگذاريد كه كار خودش را انجام بدهد ، اين آزادی دستگاه
شما را خراب و فاسد میكند . مثلا چشم از ديدن يك اموری لذت میبرد ،
ديگر حسابی در دستش نيست . زبان میگويد من از خوردن فلان چيز لذت میبرم
، بگذار لذتم را ببرم . اما يك حساب ديگری هست و آن اينكه تنها اين
نيست كه بايد لذت ببری . بعد از اين لذت بايد ببينی بر سر اين اجتماع
بدنی و شخصيت انسان چه میآيد ؟ بايد برايش نظمی قائل شد ، عقل بايد بر
اين بدن و بر اين شخصيت حكومت بكند و به هر كدام سهمی بدهد . اين ،
معنای نظام دادن به غرائز است .
غرض اين جهت است كه نظام دادن به غرائز يعنی سهم بندی كردن تمام
غرائز تحت حكومت قوه عقل . تمام اينها سهم دارند . اتفاقا در اخبار ما
هم اينطور وارد شده است كه چشم تو حق دارد ، دست تو حق دارد ، شكم تو
حق دارد ، تمام غرائز تو حق دارند .
يكی از كارهای دين همين است ، چون عقل به تنهائی قادر نيست كه به
حساب اينها برسد . دين با تكاليفی كه دارد سهم بندیهای اينها را مشخص
میكند . به اين امر ما اخلاق میگوئيم . البته منحصر به اين نيست يعنی
اخلاق بد تنها از اين ناحيه پيدا نمیشود كه سهم يكی بيشتر است ، سهم
ديگری كمتر ، بلكه سهم يكی را زيادتر دادن و سهم ديگری را كمتر دادن يك
عوارضی ايجاد میكند چنانكه جامعه كه گوئی الگوی بدن انسان است اگر در آن
تقسيمات طبقاتی غلط صورت بگيرد به طوری كه يكی همه چيز داشته باشد و
ديگری هيچ چيز نداشته باشد ، هم آنهائی كه همه چيز دارند فاسد میشوند و
هم آنهائی كه هيچ چيز ندارند ، و يك سلسله مفاسد در اجتماع از ناحيه هر
دو پيدا میشود . مثلا اولين ضرر از ناحيه آنهائی كه زيادتر از حد خودشان
دارند اينست كه خودشان يك وجود عاطل و باطلی از آب در میآيند . اگر هم
خودشان درنيايند بچههاشان عاطل در میآيند . اينجور افراد امكان ندارد سه
يا چهار نسل باقی بمانند . مفاسدی كه از ناحيه محرومين پيدا میشود [ از
آنجا ناشی میگردد كه ] میبيند كار را اين كرده ، زحمت را اين كشيده اما
پولش به جيب ديگری رفته است . چقدر كينه پيدا میكند ؟ ! بعد جنايت
میكند ، آدمكشی میكند ، جمعيت تشكيل میدهد ، انقلاب میكند ، خونريزی
میكند . میبينيد يك نوكری در يك خانه چندين نفر را میكشد . معلوم است
: میبيند تمام افراد خانواده در ناز و نعمتاند ، خوشند ، دست به دست
يكديگر داده و غرق در شهوتند ، البته ناراحت میشود . اين ناراحتيها جمع
میشود مانند انبار باروت . آنوقت است كه در روزنامهها میخوانيد فلان نوكر زن
خانواده را كشت ، مرد خانواده را كشت ، بچه را كشت ، دختر را كشت .
اينها حساب نكردهاند كه جلوی چشم او عياشی میكنند .
عين اين قضيه در قوای نفسانی انسان هست . يعنی اگر انسان بعضی از قوا
را سير بكند و بعضی را گرسنه بگذارد ، آن قوای گرسنه عليه قوای سير طغيان
میكنند ، قيام میكنند و وجود اين آدم را خراب میكنند . اينكه اسلام
میگويد حقوق تمام قوا و نيروها را ادا كنيد و بپردازيد برای همين است .
میگويد تو میگوئی روح دارم ، جسم هم دارم . روح تو حق دارد ، جسم تو هم
حق دارد . میگوئی من غريزه دينی دارم ، احساس عبادت در من هست ، شهوت
هم در من هست . میگويد حق هر دو را بايد بدهی نه اينكه يكی را فدای
ديگری بكنی . خيال نكنی كه اگر از ناحيه شهوات نفسانی و جسمانی بكاهی و
دائم به عبادت بپردازی ، آن قوای شهوانی ترا آرام میگذارد . خير ، بلكه
طغيان میكند . اينكه پاپها مقيد بوده و هستند كه اصلا ازدواج نكنند ، همان
محروم گذاشتن يك طبقه از طبقات جامعه بدن است . بعد ببينيد تاريخ چه
جنايتها در اين مورد مینويسد . فكر میكنم تزار است كه میگويند او فرزند
حرام يكی از پاپها بوده است . نمیشود گفت كه آن پاپ بدجنس بوده ،
بلكه روشش غلط بوده است . در روزنامه نوشته بودند خانه كشيشی را كه
براساس قانون كشيشی بايد هميشه محروم از ازدواج باشد ، روی يك جنبه
سياسی جستجو میكردند . يك وقت ديدند در زيرزمين آن يك حرمسرائی تشكيل
داده و يازده زن در آنجا نگهداری میكرده است .
عين اين جريان در بدن انسان است . اخلاق ، يك تقسيم حقوقی روی غرائز
انسان است . حال آيا اخلاق كه معنايش تقسيم حقوق روی غرائز است ، با
زمانها فرق میكند ؟ يعنی آيا سهم چشم انسان ، سهم شكم انسان ، سهم جاه
طلبی ( 1 ) انسان تغيير میكند ؟ آيا اين سهم بندی ، اين تقسيم كار كه
بايد در بدن بشود تغيير پذير است كه بگوئيم " لا تؤدبوا اولادكم . . . "
يعنی بايد برای بچهتان يك سهم بندی غير از سهم بندیای كه مربوط به
خودتان است بكنيد ؟ نه ، اين ، در تمام زمانها يكی است . چون انسانها
كه عوض نمیشوند . اگر انسانی كه درصد سال پيش بوده است با انسان امروز
از لحاظ نيروها و غرائز فرق كرده است ، سهم بندیها هم فرق میكند . ولی
انسان از اين لحاظ ثابت است ، در همه زمانها يكی است .
اما يك مسأله ديگر در كار است و آن ، مسأله آداب است . آداب مربوط
به سهم بندی غرائز نيست ، بلكه مربوط به اينست كه انسان غير از مسأله
اخلاق به يك امور اكتسابی كه بايد اسم آنها را فنون گذاشت نيز احتياج
دارد . يعنی به يك سلسله هنرها و صنعتها احتياج دارد و بايد آنها را ياد
بگيرد . مثلا انسان احتياج دارد كه خط نوشتن را ياد بگيرد . ( ياد گرفتن
خط نوشتن جزء آداب است ) يعنی بايد باسواد بشود . پيغمبر اكرم فرمود :
« من »
پاورقی :
1 - جاه طلبی يكی از غرائز انسان است . آن معنائی كه بد است ، جاه
پرستی است . جاه طلبی يعنی اينكه انسان میخواهد در اجتماع محترم باشد .
اگر انسان نخواهد محترم باشد بد است . انسان بايد به اين معنی مقام را
بخواهد كه برای خدا بخواهد .
« حقوق الولد علی الوالد ان يحسن اسمه و يعلمه الكتابه و يزوجه اذا بلغ »
يعنی از حقوق پسر بر پدر است كه اسم نيكو بر او بگذارد ، نوشتن را به او
بياموزد و وقتی بالغ شد برای او همسر انتخاب كند . نوشتن ، فن است ،
هنر است و به عبارت ديگر جزء آداب است . خياطی جزء آداب است ، جزء
فنون است . اسب سواری جزء فنون است ، شناگری جزء فنون است . اين
آداب در زمانها فرق میكند . انسان نبايد بچهاش را هميشه به آدابی كه
خود دارد مؤدب بكند . در زمانی كه تو بودی ، ادب تو اقتضا میكرد كه
نوشتن را بياموزی ، اما بعد ماشين تحرير و ماشين پلی كپی پيدا شد . تو
خودت خط نوشتن را بلد بودی ، در زمان بعد ديگر تنها نوشتن كافی نيست ،
بايد ماشين كردن را هم بلد بود . در زمان جنابعالی وسيله حمل و نقل اسب
بود ، شما میبايستی اسب سواری ياد میگرفتی اما حالا يك مسأله ديگر در
كار است و آن رانندگی است . در زمان تو اين هنر وجود نداشت ولی در
زمانی كه بچهات میخواهد زندگی بكند ديگر اسب سواری معنی ندارد ، بايد
به او رانندگی ياد بدهی . ديگر اينجا نبايد كج سليقگی به خرج داد و گفت
همان كاری را كه من بلدم بايد بچه من هم انجام بدهد . نه ، لا تؤدبوا
اولادكم باخلاقكم لانهم خلقوا لزمان غير زمانكم .
مثلا كسی براثر جهل و جمود میگويد چون من خودم عطاری و زردچوبه فروشی
كارم بوده است ، بچه من هم بايد همين كار را بكند . فكر نمیكند كه الان
كارهائی پيدا شده است كه صدمرتبه بيشتر ، هم برای دنيای خودش و هم برای
آخرتش مفيد
است . اينها ديگر جمود است . اين حساب ، حساب آداب است . پس آيا
اخلاق با مقتضيات زمان عوض میشود ؟ خير . آيا مقتضيات زمان ، آداب را
عوض میكند ؟ بله .
از جمله آداب يكی هم رسوم ميان مردم است . اينها را نه میشود گفت
خوب است و نه میشود گفت بد است . مثلا هر مردمی برای مجالس عروسی يك
رسم مخصوصی دارند ، در مجالس ميهمانی يك رسم بالخصوصی دارند . جمله
ديگری را هم در ديوانی كه منسوب به اميرالمؤمنين است ، به ايشان نسبت
دادهاند و آن اين است : « بنی اذا كنت فی بلده غريبه فعاشر بادابها »
يعنی بچه جان ! اگر در شهری غريب بودی ، به آداب آن شهر معاشرت بكن .
اينجا صحبت آداب است . مثلا اگر در يك جا رفتی ديدی جمعيتی ايستاده
غذا میخورند ، تو هم آنجا بايست غذا بخور . اگر شما در ميان عربها برويد
، میبينيد وقتی میخواهند چيزی را تعارف بكنند ، آن را پرت میكنند . در
اينجا اگر كسی بخواهد ميهمانی بدهد بايد حتما به اندازه تعداد ميهمانان
جا داشته باشد ولی آنجا اينطور نيست ، ممكن است جمعيت زيادی را دعوت
بكنند در خانه كوچكی ، فقط تا ميهمان میآيد فورا غذای او را میدهند و
میرود . ميهمان ديگر میآيد همينطور . اما در ايران بايد حتما تمام
ميهمانها جمع بشوند ، آنوقت به آنها غذا بدهند . حالا ما اگر به آنجا
رفتيم بايد مطابق آداب آنها عمل بكنيم ، ديگر آدم نبايد تنگ نظری داشته
باشد و بگويد من میخواهم فقط به آداب خودمان عمل بكنم .
نظرات شما عزیزان: